#محبت_صادقانه
#حساب_امیرالمومنین(علیه السلام)_
در کوفه مردی می زیست بسیار ثروتمند که به سادات کمک های فراوانی می نمود.در دفتر خود حسابی به نام حساب امیر المومنین (علیه السلام) داشت،هر گاه یکی از آنان از او جنسی خریداری می کرد و قیمت آن را می داد می گرفت ،و اگر پول نداشت به غلامش دستور می داد آن را به حساب حضرت امیر المومنین (علیه السلام) بنویسد.مدت طولانی گذشت و مرد ثروتمند،فقیر و خانه نشین گشت.او در خانه به دفتر خود رسیدگی می کرد،اگر نام یکی از بدهکاران خود را که زنده بود می دید،کسی را نزد او می فرستاد تا طلب خود را دریافت کند،واگر از دنیا رفته بود و مالی از او باقی نمانده بود اسم او را از دفتر پاک می کرد.
روزی درب خانه نشته بود و دفتر خود را رسیدگی می کرد؛ناگهان یکی از ناصبیها از آنجا عبور می کرد و به صورت استهزاء و طعنه به او گفت:بدهکار بزرگ تو علی بن ابی طالب با تو چه کرد؟؟
از این گفتار غم وجود او را فرا گرفت و با اندوه وارد خانه شد .همان شب در خواب دید پیغمبر اکرم (صل الله علیه و آله وسلم) در مکانی نشسته اند و و امام حسن و امام حسین (علیه السلام) در برابر آن حضرت راه می روند. پیغمبر اکرم (صل الله علیه و آله وسلم) به آن دو فرمود:پدر شما کجاست؟
امیر المومنین (علیه السلام) پشت سر پیغمبر بودند،جواب دادند:یا رسول الله من حاضرم. پیغمبر اکرم (صل الله علیه و آله وسلم)فرمودن: چرا طلب این مرد را نمی دهی؟ امیر المومنین (علیه السلام) پاسخ دادند:یا رسول الله این حق دنیایی اوست که آورده ام.فرمود:به او بده، امیر المومنین (علیه السلام) کیسه ای از پشم سفید بود به او داده و فرمود :این حق تو است. پیغمبر اکرم (صل الله علیه و آله وسلم)به آن فرموداین را بگیر و هر یک از فرزندان من نزد تو امدند و از اجناسی که داری چیزی خواستند به آنان بده که دیگر فقر و احتیاج پیدا نمی کنی.
آن مرد گفت: بیدار شدم در حالی که کیسه پول در دستم بود.همسرم را بیدار کردم و گفتم چراغ را روشن کن .او چراغ را روشن کرد من کیسه ام را گشودم و پولها را شمردم هزار اشرفی در میان کیسه است.
همسرم گفت :از خدا بترس،مبادا فقر تو را نا گزیر از فریب دادن مردم نموده و یکی از تجار را گول زده و پول او را گرفته ای؟! گفتم نه والله و جریان خواب را برایش تعریف کردم .آن گاه دفتر خود را باز نمودم و دیدم به حساب امیر المومنین (علیه السلام)هزار اشرفی نوشته ام نه کمتر و نه بیشتر!
مرد کوفی از کسانی بود که صادقانه پیغمبر و امیر المومنین علیهما السلام و فرزندانشان را بر خود و خانواده اش مقدم می داشت.مصداق این حدیث که پیامبر اکرم(صل اله علیه و آله وسلم) است: لَا يُؤْمِنُ عَبْدٌ حَتَّى أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ يَكُونَ عِتْرَتِي أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ عِتْرَتِهِ وَ يَكُونَ
أَهْلِي أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أَهْلِهِ وَ يَكُونَ ذَاتِي أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ ذَاتِهِ[1].[2]
بنده ایمان نمی آورد تا آنکه من محبوبتر باشم به او از خودش و عترت من محبوبتر باشد نزد او ،از عترت خودش و اهل من محبوبتر باشند نزد او از اهل او،و ذات من محبوبتر باشد نزد او از ذات او .(بحارالانوار،ج17،ص13)
[1] ( 1) علل الشرائع: 58.
[2] مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111جلد، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق.
آخرین نظرات